گل از پیراهنت چینم که زلف شب بیارایم
چراغ از خنده ات گیرم که راه صبح بگشایم
چه تلفیقی ست با چشم تو این هر دم اشارت گر
به استعلای کوهستان و استیلای دریایم
غنای مرده ام را بار دیگر زنده خواهی کرد
تو را این سان که می آیی به تاراج غزل هایم
دلم میخواست میشد دیدنت را هر شب و هر شب
کمند اندازه و پنهان درون غرفه ات آیم
و یا چون ماجرای قصه ها یک شب که تاریک است
تو را از بسترت در جامه ی خواب تو بریابم
حسین منزوی
:: برچسبها:
مولانا ,
|